امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

تشکر و چند خبر جدید

سلام به همه دوستای عزیزم اول از همه تشکر میکنم از این همه لطف که در حقم داشتید   و سر زدید و نظر داید مرسی دوستان    من تازه امروز دسترسی به اینترنت داشتم و امروز تازه نظرات رو خوندم و اومدم آپ جدید کنم   جونم براتون بگه که منو و پسرم خوبیم به لطف خدای مهربون      خوب برم سر وقت خبرهای جدید...      بلاخره رفتم آتلیه و عکس گرفتم و عکاسم گفت 20 روز دیگه آماده میشه   البته من چشمم آب نمیخوره همین قدر که رفتم بسه چاپش مهم نیست   همش میترسیدم پسرم به دنیا بیاد و دیگه عکس نداشته باشم همینم بسه   خبر بعدی اینکه 16 رفتم مطب د...
20 مهر 1392

دو هفته دیگه و دیدن روی ماه تو

سلام پسر گلم قند عسلم     امروز رفتم مطب دکتر و یک سری دارو که تمام شده بود برام بنویسه   و بهم گفت که 2 هفته دیگه زمان زایمانت هست و بعدم با جدیت گفت   قدر بچتو بدون و بدون ارزشمند و این دو هفته آخر مراقبش باش   چون خودتم زحمت کشیدی ،نمیدونی وقتی این حرفو از دهن دکترم شنیدم   چه حسی داشتم حس اینکه منی که مادرم با این حرف دکتر باید مسئولیت پذیرتر باشم   ایشالا که این دو هفته آخر هم به خوبی و خوشی تمام بشه   و تو پسر گلم سالم به دنیا بیای و همه خوشحال بشن   راستی پسرم از دیشب دندون درد گرفتم اما خداییش مامانی دمت گرم   که از این نظر ما...
9 مهر 1392

دل مشغولیهای هفته های آخر بارداری

  سلام به پسرم پسر یکی یکدونه مامانی و بابایی  سلام به دوستان خوبم  این آپم اختصاص داره به دغدغه های آخر بارداریم  فکرم خیلی مشغوله پسرم 1000 راه میره اول از همه فردا میرم تو  ماهگی       1) استرس اینکه خدای بزرگ تو رو بهم سالم میده یا  نه؟   2) زمان زایمانم همون تاریخی که دکتر گفت میشه یا پسرم عجوله و میخواد زود بیاد   3)روزی که مرخص میشم کسی دوروورم هست یا هرکس به فکر کارهای خودشه    4)اتاق پسرم هنوز کامل نشده از دست این بابایش   5)هنوز آتلیه نرفتم یعنی عکاس مورد نظرم وقتش پر اما قول داد...
2 مهر 1392

یادگاری های قبل اومدنش

این عکس رو که همگی میشناسیدهمونی هست که واسه خودم تخیل سازی کردم تا بهرادم به اندازه این نی نی بعد سلامت بودنش خوشگل باشه این عکس نی نی زیبا رو هم بابای بهراد  رو میز که تو اتاق نشیمن هست گذاشت تا هرروز ببینیمش من اون لحظه که داشت سلیقه به خرج میداد تو آشپزخانه بودم وقتی اومدم بیرون دیدم عکس رو گذاشته اینجا رو یه شمع تزئینی تکیه داده منم دیدم جاش خوبه تکونش ندادم  ادامه مطلب هم کل عکسهایی که تا قبل اومدنش گرفتم میتونید ببینید که به مرور زمان زیاد میشه اينم يادگاري از دايي جون و زندايي           کتابهایی که در دوران بارداری تهیه کردم و خوندم و واقعا فوق العاده بود ...
2 مهر 1392
1